شعر بسیار زیبای نامه از فروغ فرخزاد
زان نامه اي که دادي و زان شکوه هاي تلخ
تا نيمه شب به ياد تو چشمم نخفته است
اي مايهُ اميد من ، اي تکيه گاه دور
هرگز مرنج از آنکه به شعرم نهفته است
شايد نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عيان کنم
تا بر گذشته مي نگرم ،عش خويش را
چون آفتاب گمشده مي آورم به ياد
مي نالم ازدلي که به خون غرقه گشته است
اين شعر، غير رنجش يارم به من چه داده است
اين درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم به سختي از تو رنجيده است
اين شعرها که روح ترا رنج داده است
فرياد هاي يک دل محنت کشيده است
گفتم قفس ، ولي چه بگويم که پيش از اين
آگاهي از دورويي مردم مرا نبود
دردا که اين جهان فريباي نقش باز
با جلوه و جلاي خودآخر مراربود
اکنون منم که خسته ز دام فريب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
بگشاي در که در همه دوران عمر خويش
جز پشت ميله هاي قفس خوش نبوده ام
پاي مرا دوباره به زنجيرها ببند
تا دست آهنين هوسهاي رنگ رنگ
بندي دگر دوباره به پايم نيفکند
به وبلاگ برگزیده بهترین اشعار فارسی و اشعار مذهبی خوش آمدید . لطفا برای بهترشدن وبلاگ از نظریات مفید تان مارا بهرمند بسازید .شما میتوانید جهت در خواست شعر به شکل کامنت و یا ایمیل asgharhiadary@gmail.com با ما در تماس شوید و بزودترین فرصت در دسترس شما قرار خواهد گرفت .... یا مهدی ادرکنی