من او نیم این دیده من گنگ و خموش است

در دیده او آن همه گفتار، نهان بود

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ

مرموز تر از تیرگی شامگهان بود


من او نیم آری لب من این لب بی رنگ

دیریست که با خنده ای از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت


بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو می خواهی از من بخدا مرد!

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد!


من گور وی ام، گور وی ام، بر تن گرمش

افسردگی و سردی کافور نهادم

او مرده و در سینه من، این دل بی مهر

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم